افرادی که به بیماریهای جدی مبتلا میشوند معتقدند که معنویت میتواند به بهبودی آنها از بیماری کمک کند.
معنویت یک روند پویا، شخصی و تجربی و یکی از ابعاد وجودی انسان است و اشاره به باورها، تجارب و پدیده هایی دارد که به جنبه های متعالی وجودی انسان مربوط می شود.
این افراد تلاش می کنند تا زندگی خود را معنی دار و امید را در هنگام بیماری زنده نگه دارند. جستجوی آنها منجر به سوالات معنوی می شود؛ مانند چرا من وجود دارم؟ چرا بیمار هستم؟ آیا من میمیرم؟ و چه اتفاقی بعد از مرگ من رخ خواهد داد؟
رویارو شدن با بیماری درازمدت و وخیم، بار روانی زیادی به بیماردار تحمیل می کند؛ اضطراب، نگرانی و همراه آن ها افسردگی، تأثیر منفی خود را روی او می گذارند.
بیمارداران اول باید بیاموزند که واقعیت را بپذیرند و آن را انکار نکنند؛ یا مشکل را بزرگ یا کوچک نکنند. انسان وقتی بداند با چه چیزی روبه رو است، می تواند تسلط بیش تری بر امور داشته باشد.
خشم یکی از عواطفی است که از موقعیت های ناکام کننده برمی خییزد.
همسر بیمار از خود می پرسد که «همسرم چرا در این موقعیت بیمار شده؟ چرا همه چیز را خراب کرد؟» یعنی ناخودآگاه بیمار را مسئول همه ی مشکلات می داند.
معمولاً همراهان این نوع تفکر و خشم شان را بروز نمی دهند و در خود نگه می دارند. آنان از این تفکر و خشم خود خجالت می کشند و احساس گناه پیدا می کنند. می کوشند آن را انکار کنند یا انتظار دارند این افکار و احساسات به مرور زمان از بین برود. ولی این طور نیست. خشمِ بجاآورده نشده، به تدریج و به شکل غیرمستقیم خود را نشان می دهد. بیمارداری که خشم خود را فروخورده و بیان نکرده، به تدریج بی حوصله و نسبت به بیمار بی اعتنا می شود، درخواست های او را فراموش می کند. رفع نیازهای او را به تأخیر می اندازد، با لحن ناخوشایندی با او صحبت می کند و واکنش هایی از این دست.
پیدایش خشم مسئله ی غیرطبیعی و خجالت آوری نیست. بیماردار نباید برای این که خشمگین شده، خود را سرزنش کند، بلکه باید عصبانیت و نارضایتی خود را بپذیرد و بشناسد.
می پرسد: «چرا نمی توانم کاری برای بیمار انجام بدهم و او را از این وضعیت سخت و دردآور بیرون بیاورم؟» این پرسش، احساس رنج آورِ گناه را در فرد زیادتر می کند و او را به احساس دوسوگرایانه می رساند.
بیماردار هم می خواهد زندگی طبیعی خود را داشته باشد. دوست دارد تلویزیون تماشا کند، به مسافرت برود و... ولی وضعیت موجود، برنامه های او را به هم ریخته است، در نتیجه به صورت ناخودآگاه نسبت به بیمار و زندگی او دچار احساس تنفر می شود.
بیمار ممکن است در گذشته زیاد مورد علاقه ی او نبوده، ممکن است رابطه و نسبت دوری با او داشته باشد، در این صورت احساس خشم و تنفرِ او شدیدتر خواهد بود. در وضعیت های سخت، تمام مسائلی که در گذشته به صورت پنهان و نهفته بین آن ها بوده، بیرون می ریزد.
اگر بیماردار و بیمار در گذشته با هم رابطه ی محبت آمیزی داشته باشند، احساس بیماردار به گونه ی دیگری خواهد بود. بیماردار از خود می پرسد: «چرا او مریض شده است و من سالم هستم؟» این احساس و پرسش ممکن است موجب شود او از خودش بدش بیاید و در رسیدگی و مراقبت از بیمار به قدری تلاش کند که به خود آسیب بزند و در رون درمان اختلال ایجاد کند.
قرار گرفتن در وضعیت های سخت، یک نوع احساس دیگر هم به وجود می آورد؛ و آن احساس ترس است. توانایی همه ی ما محدود است. حالت «همه توانی»، یکه تاز بودن و یک تنه از پس همه ی مشکلات برآمدن، پوچ است. کمک طلبیدن یک کار انسانی، اجتماعی و همگانی است. یعنی نباید از خجالت کشید یا آن را کسر شأن خود پنداشت. به هر صورت باید بروز این ترس ها را طبیعی و عادی دانست و از قبل برای حل کردن آن ها چاره ای اندیشید و بر آن ها غلبه کرد.
قرار گرفتن در موقعیت های دشوار می تواند نظام باورهای معنوی افراد را درهم بریزد.
وادادن هم خود نوعی بیماری است که همه ی توان شخص را می گیرد و تمایل او را برای کمک کردن از میان می برد.
همراهان باید مراقب تغذیه، خواب و فعالیت های ورزشی خود باشند. این خودخواهی نیست، این به معنای بی علاقه بودن به سرنوشت بیمار نیست. ما در وضعیت های بسیار سخت بهترین خدمات را ارائه دهیم. به گونه ای عمل کنیم که ذره ای از علاقه مان نسبت به بیمار کم نشود و هیچ گاه عذاب وجدان پیدا نکنیم.
موضوعات پرستاری ، پزشکی و بهداشت جسمی و روانی, ورزش و سلامت معنوی اجتماعی